امروز: یکشنبه, ۲۲ مهر , ۱۴۰۳
زمان انتشار : می 16th, 2020 10:39 | کد خبر : 23705 | چاپ این مطلب چاپ این مطلب

چیچک

در زبان ایل شترهای ماده یک کوهانه «آروانه» و نر آن «لوک» و دو کوهانه ماده « هاچا مایا» و نر آن « هاچا بوغور» گفته می شود که نسبت به سایر دام های عشایر بسیار پر بها و قیمتی هستند.

مغانه آنلاین/ سهراب آدیگوزلی-شنبه۱۳۹۹/۲/۲۷

مشهدی قباد از میان دام هایش علاقه ی خاصی به گله ی شترهایش داشت. افزون بر بیست نفر شتر پرورش داده بود که برخی دو کوهانه و بعضی یک کوهانه بودند.

در زبان ایل شترهای ماده یک کوهانه «آروانه» و نر آن «لوک» و دو کوهانه ماده « هاچا مایا» و نر آن « هاچا بوغور» گفته می شود که نسبت به سایر دام های عشایر بسیار پر بها و قیمتی هستند.

او تاکید می کرد که شتر نماد شگوه، قدرت، و ثروت ایل شاهسون است که مردان ایل در حفظ و تدوام نژاد اصیل آن کوشش فروانی می کردند.

مشهدی قباد شتر جار جار و بالخی را نژاد غیر اصیل معرفی می نمود. می گفت جارجار می تواند یک کوهانه و یا دو کوهانه باشد که اغلب تن به کار نمی دهد و با مزاحمت به سایر شتر ها اصالت پست خود را نمایان می سازد.

او شتر بالخی را هم از نژاد غیر اصیل و فوق العاده خطرناک توصیف می کرد و می گفت:

این نوع شتر در زمان جفت گیری بسیار غضبناک می شوند که در این موقع برای جلوگیری از هر گونه پیشامد ناگوار باید مقداری از دهان اش را با طنابی بست تا فقط قادر به خوردن علف باشد.

مشهدی قباد در میان گله ی شتر هایش مورد غیر اصیل نداشت. چنان به آنها دلبسته بود که وقتی از شتر صحبت می کرد با حرارت سخن می گفت. حتما مثل معروف ایل را چاشنی حرف هایش می نمود. « دولت ده  دوه – زوریتده نوه» یعنی پربهاترین دارای انسان شتر و شیرین ترین اولاد انسان نوه است.

مشهدی قباد وقتی از شتر هایش جدا می شد و قدم به آلاچیق خود می گذاشت نوه هایش را در آغوش می گرفت و ساعت ها با آنها بازی می کرد. تازه در بازی های خود نیز آنها را به کول اش می گذاشت و ادای شتر هایش را در می آورد.

قصه های که مشهدی قباد برای نوه هایش تعریف می کرد، شتر رل اساسی داشت. قصه های همچون « شتر تنها و روباه حیله گر» و یا حکایت پیر زنی که زمستان ( چله کوچک و بزرگ) به پایان رسیده و شترهایش هنوز جفت گیری نکرده بودند که بنا در خواست پیرزن، دعایش اجابت گردید و یک هفته بر عمر زمستان افزوده شد.

مشهدی قباد با آنهمه علاقه و مهری که به شترهایش و نوه هایش داشت با دیگران چنین نبود. بسیاری می گفتند که توجه بیش از حد او به شتر و حرکات و هیبت این حیوان او را این چنین عبوس و خشک بار آورده است.

براستی هم، اخلاق او منحصر به فرد بود. این تمایز در مراسم عزاداری ایل به اوج می رسید. وقتی که مردان ایل در سوگ عزیز از دست رفته با صدای بلند هق هق گریه سر می دادند او به جای هم نوایی به نقطه ای خیره می شد و حتی یک قطره اشگ هم نمی ریخت. در مراسم عروسی نیز به بهانه ای دوری می جست و از شنیدن موسیقی اصیل ایل خودداری می کرد. چوپان های مشهدی قباد هم ترس مبهمی از او داشتند. از دور که دیده می شددست به کار می شدند. ظرف را آماده می ساختند. می دانستند پس از بازدید گله ازشان شیر خواهد داشت. همیشه نیز همینطوری بود. از بالای شتر داد می کشید:

هی چوپان، فوری برام شیر بیاورید از همان گوسفند پشم تیره « قره قویون» این مورد برای چوپان ها مسئله شده بود که چرا مشهدی قباد گوشت و شیر گوسفند پشم تیره را ترجیح می دهد.

آن روز نزدیک های غروب بود که مشهدی قباد باز به سراغ گله آمده بود. بر خلاف معمول لبخندی بر لب داشت. با مهربانی حرف می زد. باز هم یک ظرف از همون معجون همیشگی خواست. گفت می خوام خودمو تقویت کنم و در مراسم عروسی نوه هایم پا به پای جوان ها پایکوبی کنم.

مهتاب همه جا را روشن کرده بود که به راه افتاد. هر چه به ابه ی مورد نظر نزدیک می شد صدای ساز و سر نا او را بی تاب می کرد. وقتی که به بالای تپه رسید، مجلس عروسی کاملا نمایان گردید.

مشهدی قباد شتر خود را متوقف کرده و گوش به آهنگ ساز و موسیقی ایل سپرد.دیگر نتوانست احساسات خود را کنترل نماید. دست به جیب کت اش کرده و دستمال بلند خود را بیرون کشید و به شدت گریه نمود.

پس از چندی دستمال اش را به جیب اش گذاشت. کمی با خود به زمزمه پرداخت که گوئی با شترش به دردو دل نشسته است: آری همه کسانم مرا عبوس و خشگ می پندارند.تقصیر را به گردن شترهایم می اندازند… اما هیچکس ازم نپرسیده قباد چته؟

چه دردی داری. هیچکس از بغض فرو خورده ام خبر نمی گیره.

مشهدی قباد آهی کشید و به زمزمه خود ادامه داد: آن روزی که بیماری چیچک وارد آلاچیق ام شد و دو تا از دختر های بسیار زیبایم رقیه و ثریایم را به رخت خواب انداخت. وقتی که چیچک صورت آنها را زشت و یک چشم از هر کدام کور کرد. عظمت این بلا بغض بزرگی در من پدید آورد که از شکستن آن ناتوان شدم.

آری، بزرگی این مصیبت را کسی می تواند درک کند که مثل من دو دختر زیبا داشته باشد و در مدت کوتاهی به زشت ترین دختر دنیا تبدیل گردد.امروز من توانستم بغض بزرگی را بشکنم.باری از دوش من برداشته شد. البته به این خاطر خوشحال نیستم. بلکه خوشحالم که زندگی متوقف نشده و دارم به عروسی نوه هایم پسر ثریا و دختررقیه می روم. دعا می کنم چیچک هیچوقت به سراغ انسانها نیاید. دعا می کنم موسیقی اصیل این ایل خاموش نشود و انسان های بغض گرفته از شنیدن طنین جادویی آن به راه سلامت رهنمون گردند.

مشهدی قباد به حرکت پرداخت. آن شب مهتابی برایش شب دیگری بود.

اخبار مرتبط

نظرات