امروز: پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
زمان انتشار : ژانویه 29th, 2016 3:03 | کد خبر : 16341 | چاپ این مطلب چاپ این مطلب

نفر هفتم- سهراب آدیگوزلی*

آن روز مشهدی سلیمان کیشی به رختخواب افتاده بود.کسالت داشت.غم بزرگی در سینه اش موج می زد.گاهی به اجاق آلاچیق زل زده وباز نگاهش را به درنمدی می دوخت.

مغانه– راستش غصه ی سلیمان کیشی از بیماری اش نبود.یعنی به این فکر نمی کرد که با همین بیماری از دار دنیا وداع کند.بلکه غم او از مادری بود که بچه ی نوزادش را قبول نمی کرد.او همه ی امیدش را به چوپان اباذر بسته بود.

بالاخره چوپان اباذر وارد شد.رو به ارباب اش گفت: مشهدی سلیمان به خدا خیلی نوازش کردم.اما همچنان عناد می کند.به نظرم خیال ندارد که بچه خودش را که دیشب زاییده بپذیرد و…

مشهدی سلیمان کیشی برای بار دوم،پسرکوچکترش را به وساطت فرستاد : ببین جعفرقلی ،برو دهان ات را به گوش مادره نزدیک کن.بگو دست از عناد بردارد.بگو براستی این نوزاد از آن اوست.

مشهدی سلیمان چند نفر دیگر را با توصیه های آشتی جویانه روانه کرد.همه نا امید برگشتند.این بار خودش بعنوان نفر هفتم بپا خاست.پالتویش را بر دوش خود انداخت.نان نمکی به دست گرفته ولنگ کنان خود را به محل شتر زائو رسانید.

مشهدی سلیمان ابتدا دور شتر زائو ونوزادش خط دایره ای کشید.سپس نان نمک را بدست گرفته وبا زبان شیرین خود گفت:” آی دوه آندولسون بو دوز چورگه بو بالا سنون بالون دییر”.

ناگهان شتر زائو از جایش برخاست.درحالیکه اشک مثل سیل از چشمانش جاری بود بطرف نوزادش رفت ومشغول بوییدن بچه اش گردید.

حاضرین با دیدن این صحنه شدیدا احساساتی شدند.چوپان اباذر رو به مشهدی سلیمان کرد:ببین چطور اشک می ریزد!؟ راستش خیال میکردم که شترها همیشه حیوان کینه جو وعنادی هستند اما …

مشهدی سلیمان درحالیکه به سرفه افتاده بود،جواب داد: نه اباذرجان ،آنچه که شما می پندارید مربوط به شترهای غیراصیل است.شتر”بالخی”یا همان شتر به اصطلاح آدم خوار، در کنار شتر”جارجار”نمونه هایی هستند که من به عنوان یک شاهسون هیچوقت به مجموعه ی خود راه نمی دهم….

مشهدی سلیمان ادامه ی بحث خود را از روی رختخواب اش ادامه داد.او از شترهای اصیل اش گفت.از هاچا مایا-هاچا بوغور-از لوک وآروانه هایی که دولت او را از ییلاق دامنه های سبلان تا قشلاق سرسبز مغان وبرعکس حمل می کردند.باز سخن خود را به احساساتی بودن این حیوان نجیب کشانید :

فرزندانم شماها امروز با احساس وعواطف یکی از شترهایم آشنا شدید.آنها در چنین مواقعی بعضا فقط اشک می ریزند.اما در مواقع ناگوارتر چنان با هق هق به گریستن می پردازند که ما انسانها در ابراز احساسات خود تا این حد ناتوان می باشیم.تا جائیکه ایل همیشه شدت گریه انسان را با گریه شترها می سنجند.مثلا می گویند :”فلان کس عین دوه کیمی بزدییر”.یعنی این کلمه “بزدییر” آخرین حد گریستن است که متعلق به شترها می باشد و…

جعفرقلی سخن پدرش را قطع کرد وگفت: پدرجان ،راستش بارها شاهد اشگهای شتری بوده ام اما تا بحال هق هق گریه هایش را نشنیده ام و…

مشهدی سلیمان آهی کشید و رو به فرزندش گفت: پسرم من از روی اشتهایم می دانم که امروز وفردا رفتنی هستم.شماها لاجرم تابوتم را سوار یکی از شترهایم خواهید کرد.در آن موقع به گوش همان شتر بگو که این تابوت متعلق به جنازه مشهدی سلیمان است.

جعفرقلی با عجله سخن پدرش را قطع کرد:یعنی شترمان برایت خواهد گریست!!؟ مشهدی سلیمان کیشی سری تکان داد وگفت: آری اگر مرد خوبی بودم خواهد گریست و …

پیشگوئی مشهدی سلیمان کم کم به واقییت پیوست.اوهر روز بیش از روز قبل به مرگ نزدیکتر گردید.با اینحال یک هفته بود که در حال احتضار بسر برده و اذیت می کشید.ریش سفیدان ابه عقیده داشتند که در آخرین لحظه ی حیات مشهدی سلیمان ،خانواده اش با گریه های بلند و ناگهانی او را به اصطلاح جان بسر کرده اند.علاج، خواندن قرآن با صوت زیبا بود.لذا کسی را دنبال میزا ابراهیم فرستادند.میرزا ابراهیم همینکه قرآن را بوسید،سلیمان کیشی به سختی لب به سخن گشود:میرزا تو را خدا برایم ” توکزبانی” بخوان”.

میرزا اطاعت کرد.به سراغ سوره مبارک”الرحمن” رفت.راستش انتخاب این سوره مقدس از سوی شخص محتضر یک امر تصادفی نبود.همه ی مردان ایل عقیده داشتند که قرائت این سوره برای شخص محتضر،آرامش روحی غیرقابل وصفی به همراه دارد.

چیزی نگذشت که تابوت جنازه مشهدی سلیمان را برپشت شتری سوار کردند.مقصد آنها قبرستان یک آبادی بود.

آن روز مردم روستا شاهد شش نفر اسب سوارخسته و غمگین وساکتی بودند.نفرهفتم شتری که تابوت جنازه ای حمل می کرد.این هفتمین نفرهی به پشت خود نگاه کرده وهمچنان با صدای بسیار بلندی می گریست و مثل سیل اشک می ریخت.

نظرات

سلیمان علیزاده

این قصه همان انتخابات است

کریمی

باسلام. مطلب بسیار عالی بود. تشکر از جناب ادیگوزلی. و مدیرسایت مغانه این مطلب داستان بود نه نامه لطفا ویرایش کنید.