به گزارش مغانه، در این میان اما کسانی نیز هستند که با کنار گذاشتن امکانات رفاهی و زندگی شهرنشینی قدم در جمع انسانهایی میگذارند که با کمترین امکانات خوشبختی واقعی را لمس میکنند. ۱۲سال قبل بود که علی معصومی و طاهره یوسفلو، زندگی مشترک خود را دور از امکانات شهری و در میان عشایر پارسآباد مغان آغاز کردند. عروس جوان که تا قبل از ازدواج، در شهر زندگی میکرد و دانشگاه را با آقای داماد به پایان رسانده بود تصمیم گرفت همپای همسرش شود و زندگی عاشقانهاش را زیر چادر عشایری آغاز کند. این زوج عشایری از قوشاقشلاق شهرستان پارسآباد مغان بهعنوان برگزیده بخش همسران موفق عشایری جشنواره ملی ازدواج و خانواده جوان معرفی شدند. این زوج خوشبخت از رازهای موفقیت در زندگی مشترک و سالهایی میگویند که زندگی شیرین در ییلاق و قشلاق را تجربه کردهاند.
- ۵اصل زندگی عشایر
۵اصل در خانوادههای عشایر حاکم است؛ ایمان، صداقت، اعتماد، وحدت و یکدلی. در بین مردم عشایر، داشتن صداقت و وحدت اهمیت بسیار زیادی دارد و همین وحدت عامل دوام آنهاست. در زمان کوچ، همه به یکدیگر کمک میکنند و همه ایل جزو یک خانواده محسوب میشوند. دوران کودکیام به سرعت سپری شد و مقطع ابتدایی را در مدرسه عشایری گذراندم اما بهدلیل اینکه مقطع راهنمایی و دبیرستان در روستا نداشتیم به ناچار به مشکینشهر و پارسآباد رفتم. هر روز بعد از پایان مدرسه بلافاصله به روستا باز میگشتم و به پدرم در کار مزرعه کمک میکردم. در کنار درس، به پدر و مادرم کمک میکردم. مقطع تحصیلی متوسطه را در دبیرستان کارو دانش در رشته تاسیسات گذراندم. از اینکه میتوانستم در کنار درس، حرفهای را یاد بگیرم خوشحال بودم و به سرعت حرفه تاسیسات و تعمیر و نگهداری را آموختم. بعد از پایان تحصیل و گرفتن مدرک به خدمت سربازی رفتم. بعد از دوران سربازی مثل هزاران جوان دیگر در کنکور شرکت کردم. شبانهروز در کنار کار در مزرعه و دامداری درس میخواندم. بهخودم قول داده بودم که با رتبه بالا در دانشگاه قبول شوم تا به همه ثابت کنم که عشایر از هوش و ذکاوت بالایی برخوردارند و میتوانند در مقاطع بالای علمی حضور پیدا کنند. رشته مهندسی تاسیسات را برای ادامه تحصیل انتخاب کردم و همان سال با رتبه ۹کنکور دانشگاه آزاد قبول شدم و برای تحصیل به دانشگاه مجلسی اصفهان رفتم. روزهای اول دانشگاه بسیار سخت بود. از یک محیط کوچک روستایی وارد محیط بزرگ و مدرن دانشگاه شدم. هیچ سنخیت زبانی و فرهنگی با دیگر دانشجویان نداشتم. من یک عشایری بودم و سالها با فرهنگ عشایری بزرگ شده بودم و باید در جمع کسانی قرار میگرفتم که با فرهنگ شهرنشینی رشد کرده بودند. نخستین بار وقتی وارد دانشگاه شدم خودم را گم کردم. با همان لباسهای ساده به دانشگاه رفتم. آن روز متوجه تفاوتهای بسیاری شدم. در نگاه اول فهمیدم که نوع پوشش من با دانشجویان دیگر تفاوت دارد. نگران روز انتخاب واحد بودم. هیچ آشناییای با محیط دانشگاه و شهرنشینی نداشتم. برای اینکه نگرانیام کمتر شود پدرم با معلم سابق روستا که در زمان قبل از انقلاب به بچههای روستا درس میداد تماس گرفت و از او خواست تا روز انتخاب واحد مرا همراهی کند. آن روز همراه معلم سابق روستا و همچنین پسر داییام که در پارسآباد زندگی میکرد به دانشگاه رفتیم و انتخاب واحد کردم. ترم اول خودم را گم کرده بودم و نمیتوانستم درس بخوانم اما بعد از مدتی با شرایط کنار آمدم.
- صداقت؛ پله اول زندگی
روزهای اول دانشگاه بسیار خجالتی و گوشهگیر بودم اما به سرعت خودم را با محیط دانشگاه وفق دادم و همیشه در کلاس مشارکت داشتم و علاوه بر آن بیشتر از بقیه با استادان شوخی میکردم. دست تقدیر، مرا در مسیری قرار داد تا با همسرم آشنا شوم و این آشنایی به ازدواج منجر شد و امروز ما از خوشبختترین خانوادههای عشایر در ایران هستیم. وقتی در اصفهان درس میخواندم برای اینکه بتوانم به پدر و خانوادهام که به ییلاق کوچ کرده بودند کمک کنم یک ترم بهعنوان مهمان به دانشگاه شهرستان اهر رفتم. اهر ۲۵کیلومتر تا مشکینشهر فاصله دارد و میتوانستم روزهایی که کلاس نداشتم به ییلاق بروم و به آنها کمک کنم. وقتی به دانشگاه اهر آمدم در یکی از کلاسهای دروس عمومی که با دانشجویان رشته کامپیوتر مشترک بود با همسرم که دانشجوی ترم اول بود آشنا شدم.. یکی از روزها، قبل از شروع کلاس در راهرو قدم میزدم که او به من نزدیک شد و درخواست کرد تا جزوهام را به او بدهم. از آنجا که همیشه در کلاس حضور داشتم جزوه من کاملتر از بقیه دانشجویان بود. جزوه را به او دادم و این مقدمه آشنایی ما بود. روزهای بعد باز هم یکدیگر را دیدیم و صحبت کردیم.
هرچه میگذشت احساس میکردم به او علاقهمندتر شدهام. او هم همین حس را نسبت به من داشت. نجابت، پاکدامنی و صبر ویژگیهای بارز اخلاقی او بود. البته روزهای نخست آشنایی با خودم میگفتم این دختر در شهر زندگی کرده و با امکانات شهر رشد کرده است اما من در روستا و در چادرهای عشایری بزرگ شدهام و تفاوت بسیاری با هم داریم. با این افکار درگیر بودم اما در جلسات بعد متوجه شدم که تفاهم مهمتر از تفاوت است و نقاط مشترک بسیاری در یکدیگر پیدا کردیم. برای او اخلاق خوب و ایمان از اهمیت زیادی برخوردار بود. عاشق شده بودم ولی از سوی دیگر میدانستم که پدر و مادرم مخالفت خواهند کرد. در عشایر ازدواجها درون طایفهای است و دختر و پسری که ازدواج میکنند از یک طایفه هستند. دلم را به دریا زدم و به او پیشنهاد ازدواج دادم. من نخستین کسی بودم که میخواست با دختری خارج از طایفه ازدواج کند. همسرم تجربه زندگی در روستا و میان عشایری که دائما به ییلاق و قشلاق کوچ میکنند را نداشت و در شهر زندگی کرده بود و همه امکانات لازم در اختیارش قرار داشت. وقتی پیشنهاد ازدواج دادم همه خواستههایم را صادقانه با او مطرح کردم. به او گفتم بعد از پایان تحصیلاتم به روستا برمیگردم و در آنجا زندگی خواهم کرد. به همسرم گفتم چه شرایطی دارم و چه آیندهای در انتظارش است. نمیخواستم با تصور یک زندگی ساده و راحت به خواستگاری من جواب مثبت بدهد. وقتی موضوع را با خانوادههایمان مطرح کردیم ابتدا با مخالفت آنها مواجه شدیم. پدرم میگفت دختری که در شهر بزرگ شده است چگونه میتواند در روستا زندگی کند و همراه ما به ییلاق و قشلاق بیاید. خانواده همسرم نیز همین عقیده را داشتند. اما وقتی پافشاری ما را دیدند به انتخاب ما احترام گذاشتند و پذیرفتند. مدتی بعد همراه پدر و مادرم به خواستگاری رفتیم و چند روز بعد نیز پدر و مادر همسرم برای اینکه اطمینان خاطر پیدا کنند به روستا آمدند و از نزدیک زندگی ما را دیدند.
- خودشناسی؛ کلید خوشبختی
عشق و محبت همسرم را با همه وجود حس کردهام. وقتی در دانشگاه اهر درس میخواندم یک روز بهدلیل مشکل مالی نتوانستم به دانشگاه مجلسی اصفهان جایی که در آنجا تحصیل میکردم بازگردم. هنوز بحث ازدواج من و همسرم مطرح نشده بود. او وقتی در دانشگاه متوجه ناراحتی من شد و علت آن را فهمید بلافاصله گوشوارههایش را فروخت و پول آن را به من داد. در برابر این همه لطف و فداکاری او زبانم بند آمده بود. با آن پول به اصفهان بازگشتم و با پساندازی که در کمد خوابگاه مخفی کرده بودم برای او مانتو و یک روسری و انگشتر طلا خریدم تا محبت او را جبران کرده باشم. در ۱۲سالی که از زندگی مشترک من و همسرم میگذرد ایمان به خدا، احترام، عشق و محبت در خانه ما همیشه حاکم بوده است. ۲سال بعد از شروع زندگیمان پسرمان شایان به دنیا آمد و سال بعد نیز دخترمان هلیا پا به دنیا گذاشت. اخلاق همسرم در میان طایفه ما زبانزد است. کسی باور نمیکرد دختری که در شهر بزرگ شده بود زندگی روستایی و عشایری را انتخاب کند. در این سالها اگر دچار اختلاف میشدیم خودمان آن را حل میکردیم. بارها زوجهای جوان از ما میخواستند تا راز خوشبختیمان را برای آنها بگوییم. همیشه به آنها توصیه میکنم که قبل از ازدواج و شناخت طرف مقابل، باید ابتدا خودتان را بشناسید. اگر کسی خودش را خوب نشناخته باشد و قبول نداشته باشد نمیتواند همسر آیندهاش را خوشبخت کند. از طرف دیگر مهریههای سنگین یکی از عوامل اختلاف در زندگیهاست. برخی تصور میکنند که مهریه سنگین پشتوانه دختر و عامل دوام زندگی است درحالیکه به این ترتیب یک زندگی مشترک بر سر یک اختلاف کوچک از هم پاشیده میشود. اوایل زندگی مشترک وقتی به همسرم گفتم مهریهاش کم است گفت مهریه ضامن خوشبختی نیست و ایکاش یک شاخه گل رز را بهعنوان مهریه تعیین میکردیم.
- آغاز یک راه طولانی
زندگی مشترک من و همسرم سال۸۲ آغاز شد. ۸ ماه نامزد بودیم و در این مدت بارها او را به جای اینکه به کافیشاپ یا سینما ببرم، به ییلاق و روستا بردم. علاقه همسرم به زندگی عشایری روزبهروز بیشتر میشد. علاقه زیادی به حیوانات پیدا کرد و از اینکه قرار بود در دامن سرسبز طبیعت زندگی کند خوشحال بود. مراسم عروسیمان به شکل سنتی در روستا برگزار شد و از آنجا که همسرم از خانوادهاش دور میشد و در طایفه ما غریب بود مهریه او را به نیت امام هشتم(ع) ۸میلیون تومان پول و ۱۴ سکه بهار آزادی به نیت ۱۴ معصوم تعیین کردیم. زندگیمان در اتاقی که در گوشه حیاط خانه پدرم بنا کرده بودیم آغاز شد و علاقه ما روزبهروز به هم بیشتر میشد. وقتی ازدواج کردیم همسرم دانشگاه را رها کرد و مشغول خانهداری شد. روزهای اول زندگی در روستا و کوچ ییلاق برای او سخت بود اما به سرعت خودش را با شرایط وفق داد و علاوه بر انجام کارهای خانه حتی در دوشیدن شیر گوسفندان و همچنین رسیدگی به دامها کمک میکرد.
- آرزوی عروس عشایری
بهترین لحظات زندگیام را در ییلاق و میان طبیعت سرسبز سپری کردم. زندگی عشایری پر از جذابیتها و زیباییهایی است که تا قبل از ازدواج آنها را تجربه نکرده بودم. در زندگی عشایری همهچیز در عین سادگی، اصالت دارد. این اصالت را نمیتوان در شهرها پیدا کرد. دوشیدن گوسفندان و دادن علوفه به آنها یکی از لذتهای زندگی من است و خوشحالم که دخترو پسرم در دامن طبیعت سرسبز این منطقه زندگی میکنند. بارها دختران جوان روستا یا عشایر از من درباره زندگی مشترکمان و نحوه همسرداری میپرسند و من همیشه به آنها میگویم خوشبختی در داشتن امکانات و رفاه و ثروت نیست. باید کسی را برای همراهی در زندگی انتخاب کنید که دست در دست او آینده را بسازید و همیشه پشتیبان هم باشید. در هر زندگیای اختلاف بین زوجها وجود دارد اما هیچگاه اجازه ندادم اختلاف من و همسرم به خانوادههایمان کشیده شود و خودمان آن را حل میکنیم. در این سالها بین زوجهایی که دچار اختلاف شده بودند و تا آستانه جدایی نیز پیش رفته بودند میانجیگری کردهایم. از زنانی که با کوچکترین اختلاف قهر میکنند خوشم نمیآید و بارها به شوخی به آنها گفتهام اگر من جای همسران شما بودم حتما شما را طلاق میدادم. در همه زندگیها، سختیها و مشکلات وجود دارد و این هنر زن و شوهر است که با درایت و همفکری این مشکلات را حل کنند. سالهاست که با خوشبختی در کنار همسرم زندگی میکنم و آرزویم این است که زندگی روستاییمان با قوت ادامه پیدا کند.
در کنار کارهای مربوط به خانه و دام، در شرکت تاسیساتی و لولهکشی همسرم نیز به او کمک میکنم. چند سال قبل همسرم این شرکت را تاسیس کرد و من رئیس هیأت مدیره شدم و همسرم مدیرعامل این شرکت. با وجود آنکه در شهر پارسآباد کسی او را نمیشناخت اما با تلاش و پشتکار و دعای خیر پدرها و مادرهایمان در مناقصه لولهکشی ۸۰۰ واحد مسکن مهر پارسآباد برنده شدیم و کار لولهکشی همه این واحدها توسط شرکت ما انجام گرفت. همسرم در پست نایبرئیس شورای اسلامی روستا و همچنین نایبرئیس شورای بخش مرکزی پارسآباد فعالیت میکند و من نیز کارهای مربوط به حسابداری شرکت را انجام میدهم. از اینکه میتوانم در کنار همسرم در کارهای شرکت به او کمک کنم خیلی خوشحالم.
- شکوفه های عشق
فرزند اول خانواده بودم و پدرومادرم حساب ویژهای روی من باز میکردند. آرزوهای زیادی برای من داشتند و بعد از پایان دبیرستان در رشته کامپیوتر دانشگاه اهر قبول شدم. ترم اول دانشگاه مسیر زندگیام تغییر کرد. تا قبل از آشنایی با همسرم هیچگاه زندگی در روستا یا عشایرنشینی را تجربه نکرده بودم. عاشق طبیعت بودم. وقتی با علی در دانشگاه آشنا شدم احساس کردم او همان پسری است که میتواند مرد ایدهآل زندگی من باشد. از اخلاق خوب او متوجه شدم که روستایی است. صداقت و سادگی که از خصوصیات مردم روستایی و عشایری است در چشمان او موج میزد. وقتی از زندگی عشایری و کوچ به ییلاق و چرای گوسفندان در طبیعت سرسبز میگفت دلم به آنجا پر میکشید. بعد از مدتی پیشنهاد ازدواج داد. از پیشنهادش کمی شوکه شدم. وقتی موضوع را با خانوادهام مطرح کردم آنها مخالفت کردند. پدرم میگفت زندگی روستایی و عشایری برای دختری که در شهر زندگی و رشد کرده بسیار سخت است و نمیتوانی با این وضعیت کنار بیایی. میدانستم حرفهای آنها از سر خیرخواهی است اما من مرد ایدهآلم را پیدا کرده بودم. سرانجام من و علی باهم ازدواج کردیم و من از شهر برای زندگی به روستایی آمدم که گاز نداشتند و بخاریها نفتی بود و برای پختن غذا باید از هیزم استفاده میکردم. روزهای اول در شوک بودم.
خرداد ۸۳ بود که به ییلاق رفتیم. همهچیز برایم هیجان و تازگی داشت. ۳ ماه در دامنه کوه در چادر بدون آب و برق و گاز زندگی کردیم و آنجا بود که متوجه شدم عشایر کشورمان چه انسانهای صبوری هستند. همه کارها برای من که سالها در شهر زندگی کرده بودم و از همه امکانات برخوردار بودم بسیار سخت بود. ساعت خواب و بیدارشدن، تفریح و مشغلههای روزمره آنها بسیار متفاوت بود. یک سال طول کشید تا توانستم خودم را با شرایط جدید وفق بدهم. هیچ وقت نخستین روزی را که در چادر عشایری زندگی کردم فراموش نمیکنم. وقتی به منطقه ییلاقی کوچ کردیم چادرنشینی را تجربه کردم. شبها از ترس حمله حیوانات وحشی خواب به چشمانم نمیآمد. هربار ناامیدی سراغم میآمد به هدفی که داشتم فکر میکردم. همسرم در همه حال تکیهگاهم بود. در زندگی مشترک سعی کردم ابتدا شنونده خوبی باشم. با دقت به حرفهای همسرم گوش میدادم و سعی میکردم همراه و همقدم خوبی برای او باشم. هیچگاه از کمبودها گلایه نکردم و سعی کردم از داشتههایم به بهترین شکل استفاده کنم. وقتی صاحب یک پسر و یک دختر شدیم احساس کردم در اوج خوشبختی قرار دارم. عشق در زندگی ما مانند درختی است که محبت و صداقت و گذشت شکوفههای آن هستند و من و همسرم در این سالها تلاش کردیم که درخت زندگیمان همیشه پر از شکوفه باشد.
- زندگی عشایری از زبان داماد
روستای بهرامآباد در نقطه صفر مرزی قرار دارد و هم مرز با کشور آذربایجان است. فرزند چهارم خانواده هستم و ۵ برادر و ۴ خواهر هستیم. البته ۹ خواهر و برادرم در همان دوران کودکی یا نوزادی بر اثر بیماری از دنیا رفتند. آن سالها بیماریهای واگیردار شیوع داشت و بهدلیل نبود امکانات پزشکی کودکان زیادی از دنیا میرفتند. روستای بهرامآباد ۲۵کیلومتر تا پارسآباد فاصله دارد و شغل بسیاری از مردم این روستا که عشایر هستند، دامداری وکشاورزی است. پدرم، «التفات معصومی» ریشسفید و بزرگ طایفه بیگدلو، تیره معصوملوی ایل عشایر شاهسون است. این طایفه از ۵ تیره تشکیل شده است و ۱۵ هزار نفر جمعیت دارد. این جمعیت در چند استان پراکنده است و تیره معصوملو که ۵هزار نفر جمعیت دارد در پارس آباد مغان ساکن هستند. پدربزرگم که معصوم خان نام داشت از خانهای بزرگ عشایر بود و پدرم سالهاست که بزرگ و ریش سفید طایفه است.
۱۵اردیبهشت هر سال به ییلاق معصوم که همجوار سبلان و در ۱۵ کیلومتری مشکین شهر قرار دارد کوچ میکنیم. مسیر کوچ از روستا به ییلاق ۳۵۰ کیلومتر است. زمان کودکی که امکاناتی مانند ماشین در اختیار نداشتیم کوچ ییلاق بیش از یکماه طول میکشید و پدرمان ما را سوار شتر یا الاغ میکرد و با مشکلات بسیاری به ییلاق کوچ میکردیم کوچ ییلاق عشایر بهخاطر پیدا کردن مرتع برای دام است و آنها به مناطقی میروند که غذای کافی برای دامها وجود داشته باشد. در گذشته مسیر کوچ ییلاق با سختی و مشکلات زیادی ازجمله غارت از سوی راهزنان مواجه بود. راهزنان با کمین در مسیر کوچ عشایر به آنها حمله میکردند و دامها و لوازم باارزش آنها را سرقت میکردند. قبل از انقلاب، مسیر کوچ عشایر بسیار ناامن بود و بسیاری از عشایر از سوی راهزنان غارت میشدند اما بعد از انقلاب و با توجه ویژه به عشایر، امنیت در این منطقه حاکم شد و سالهاست که عشایر بدون دغدغه کوچ میکنند. امروزه با وجود خودروهای باری، کوچ به سرعت انجام میگیرد. دامها را بار وانت یا کامیون میکنند و چند ساعت بعد در منطقه ییلاقی چادرها را برپا میکنیم. اواخر شهریورماه زمان بازگشت به روستاست و بهاصطلاح به قشلاق کوچ میکنیم. در روستا کشاورزی نیز انجام میشود. من و برادرم سالهاست که به پدرم در کشاورزی کمک میکنیم و گندم، جو و یونجه در زمینهای زراعی میکاریم.
منبع: همشهری
1 Comment To "رازهای موفقیت زوج خوشبخت عشایری"
#1 Comment By فرهنگی On 2016/02/11 @ 3:40 ب.ظ
خوشبخت باشند