نفر هفتم- سهراب آدیگوزلی*
آن روز مشهدی سلیمان کیشی به رختخواب افتاده بود.کسالت داشت.غم بزرگی در سینه اش موج می زد.گاهی به اجاق آلاچیق زل زده وباز نگاهش را به درنمدی می دوخت.
آن روز مشهدی سلیمان کیشی به رختخواب افتاده بود.کسالت داشت.غم بزرگی در سینه اش موج می زد.گاهی به اجاق آلاچیق زل زده وباز نگاهش را به درنمدی می دوخت.