آن كاروان به حر بن رياحي اقتدا كرد
سهراب آدیگوزلی/جواد از كودكي عاشق بود. بي صبرانه انتظار مي كشيد. هنوز محرم نشده ،بقچه اش را باز مي كرد. لباس سياه بلندش را در مي آورد.آنرا با دست خود مي شست.اتو مي كرد.گلاب مي زد. بر تن كه مي نمود، لرزه بر اندامش مي افتاد. وقتي كه زنجير مي زد تمام حواس اش به […]