تراكتور مال خودم است
سهراب آديگوزلي/يك دستش را در جيب شلوارش و دست ديگرش را در جيب كت گذاشته بود.هيچ تناسبي در قدم هايش نداشت.چنانكه پاي راستش را كوتاهتر و پاي چپ اش را بلندتر مي نهاد.اما وقتيكه به جلوي دفتردار رسيد، ناگهان دستش را از شلوار كنده ومشت ساخت. با صداي لرزاني فرياد كشيد: تراكتور مال خودم است.خود […]
آن كاروان به حر بن رياحي اقتدا كرد
سهراب آدیگوزلی/جواد از كودكي عاشق بود. بي صبرانه انتظار مي كشيد. هنوز محرم نشده ،بقچه اش را باز مي كرد. لباس سياه بلندش را در مي آورد.آنرا با دست خود مي شست.اتو مي كرد.گلاب مي زد. بر تن كه مي نمود، لرزه بر اندامش مي افتاد. وقتي كه زنجير مي زد تمام حواس اش به […]