امروز: جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
زمان انتشار : می 3rd, 2015 7:30 | کد خبر : 10935 | چاپ این مطلب چاپ این مطلب

عموحمزه ، روشندل مغانی و ۸۰سال زندگی شرافتمندانه

عمو حمزه ، پیر روشن دل اهل گرمی مغان در شمال استان اردبیل طی ۸۰ سال زندگی در تاریکی ، درب نهادهای حمایتی را نشناخت و در زندگانی روشن خود هرگز از جاده عزت نفس خارج نشد.

به گزارش مغانه به نقل از آینه، او که پس از ۸۰ سال مناعت طبع و زندگی شرافتمندانه هم اکنون در بیمارستان علوی اردبیل بستری شده پیش تر صدای عصایش شکرانه بینایی را به اصحاب بصر یادآور می شد و عزت نفس این نابینای روشندل ، بینایان عاجز از امرار معاش را متحیر می کرد.

عصای توکلش بر دست مطمئن تر از بینایان گام برمی داشت و به مدد حافظه قوی و شنوایی دقیقش راه را از چاه تشخیص می داد و اگر در خیابان گام های استوار این پیر نابینا را مشاهده می کردی این شعر بی اختیار در وجودت مترنم می شد: (خدا گر زحکمت ببندد دری/ ز حکمت گشاید در دیگری).

حمزه لطفی زاده که در دیار گرمی به عمو حمزه شهرت دارد در سال ۱۳۱۵ در روستای چونزه بخش مرکزی گرمی مغان متولد شده و عمری است که هوش و ذکاوت فوق العاده وی در اداره امور خود و خانواده اش در عین محرومیت از نعمت بینایی زبانزد همگان است.

عمو حمزه یک عمر شرافتمندانه و با دست فروشی امرار معاش کرده و تا چندی پیش که بیماری بر سرنوشتش سایه افکند با دسترنجش خرج خود و همسرش را تامین می کرد.

روشندل ساکن گرمی ظروف چینی را بدون آنکه حتی یکی از آنها را بشکند حمل می کرد و در روستاها می فروخت ، او با فروش تقویم ، چاقو ، شمع و آواز خواندن در مجالس عروسی روزگار گذرانده و جز بر آستان بی نیاز نزد کسی عرض نیاز نکرده است.

خودش می گوید که در سه سالگی به علت بیماری آبله مرغان بینایی اش را از دست داده اما اگر یک بار با کسی تکلم کرده باشد حتی سال ها بعد با استفاده از حس شنوایی ، حافظه قوی و تمرکز بر صدایش او را می شناسد و به خاطر می آورد.

برادرش اسماعیل در حالی که در عیادت از برادرش بر دست های نحیف او بوسه زده و اشک می ریزد ف می گوید : در نوجوانی که ساکن روستا بودیم از نعمت پدر محروم شدیم و برادر بزرگم حمزه با وجود نابینایی اش با درآمد حاصل از دستفروشی مرا بزرگ کرد و در سایه حمایت پدرانه وی از درس و مدرسه بهره مند شدم.

کربلایی غلام بخشی از بازاریان گرمی می گوید که در تعطیلات نوروزی یک جلد تقویم سال نو از عمو حمزه خریدم و بهایش را که یک اسکناس ۵۰ هزار ریالی بود پرداخت کردم و عمو حمزه نابینا در یک لحظه با لمس ابعاد اسکناس پی به درستی آن برد و گفت خدا برکت دهد و من از قدرت شناخت وی نسبت به انواع اسکناس شگفت زده شدم.

اسدالله تیزفهم از شهروندان گرمی که سال ها است عمو حمزه را می شناسد از توانایی های عجیب وی در اداره امور خود از جمله نخ کردن سوزن با لب و دهان نقل می کند.

او می گوید: روزی نوجوانی در بازار گرمی راه خانه اش را گم کرده بود و برای پیدا کردن مسیر خانه اش مشخصات اعضای خانواده اش را به بازاریان می گفت که اتفاقا عمو حمزه از کنار آنها می گذشت و با شنیدن مشخصات اعضای خانواده آن نوجوان به نشانی سکونت وی پی برد و دست نوجوان گمشده را گرفت و به در خانه اش رساند.

همسن و سالان عمو حمزه می گویند که او هرگز به نهادهای حمایتی همچون کمیته امداد امام (ره) و اداره بهزیستی تکیه نداشته و سال ها قبل حتی مساعدت یکی از ادارات دولتی را به خاطر بلاعوض بودن رد و استفاده از تسهیلات کم بهره را درخواست کرد.

می گویند در روزگار قدیم عمو حمزه جوان معلولی را برای خواستگاری از دختری به محله شهریار گرمی برده و چون آن جوان به علت معلولیت از ناحیه پا در عبور از رودخانه ای که در مسیر قرار داشته ناتوان بوده و عمو حمزه نابینا دوست معلولش را پشت خود سوار کرده و از عرض رودخانه به سلامت گذرانده است.

همسرش می گوید: شوهر نابینایم به سحرخیزی عادت دارد ، نماز و روزه اش را به موقع بجای می آورد و آن چنان به ادای فرایض دینی مقید است که اواخر رمضان سال گذشته به علت ضعف عمومی ناشی از روزه داری از حال رفت و به بیمارستان منتقل شد.

پسرش شاپور نقل می کند: در بچگی بیمار شده بودم و در حالی که مادرم برای بغل کردن و رساندن من به پزشک آماده می شد پدرم مرا بغل گرفت و در عین نابینایی با گذر از سربالایی و پلکان زیاد به مرکز بهداشت قدیمی گرمی رساند.

عمو حمزه به علت رفت و آمد به روستاهای گرمی مغان و دست فروشی در روستاها و شرکت در مجالس عروسی با اغلب روستاییان آشناست و در مراجعه به خانه مشتریانش اعضای خانواده را با اسم صدا می زند و آنها با صمیمیت خاصی دور وی حلقه زده و احوالش را جویا می شوند.

او چنان به مسیر و منطقه روستاهای گرمی و شهرهای همجوارش آشناست که وقتی با تاکسی یا مینی بوس سفر می کرد با قوای ادراک خود نزدیک شدن وسیله نقلیه به مقصدش را تشخیص می داد و به راننده می گفت می خواهد پیاده شود.

خانواده عمو حمزه می گویند: در گذشته که رفت و آمد به روستاها به علت کمبود خودرو و نبود راه مناسب زمان بر و دشوار بود پدرمان در روستاهای مختلف برای خواندن آواز و کسب درآمد در مجالس عروسی شرکت می کرد و بعد از گذشت چند روز در حالی که از پدرمان بی خبر و نگران سلامتی اش بودیم شب هنگام با شنیدن صدای عصایش متوجه بازگشت او می شدیم.

بر اساس اعلام انجمن حمایت از معلولان گرمی مغان ۳۳ نابینا زیرپوشش این انجمن علاوه بر مستمری ماهانه از خدمات مناسب سازی محل سکونت ، پرداخت تامین هزینه لوازم ضروری منزل و کمک هزینه درمان بهره مند می شوند اما پیر روشندل گرمی فراز و نشیب زندگانی اش را استوارتر از بینایان طی کرده و بر خلاف بسیاری از خانه ها که عکسی از پدر بر دیوار خانه آویخته می شود خانواده حمزه لطفی زاده یقین دارند که دیوار خانه شان به عکس پدر تکیه داده است.

گزارش از عیسی پاشاپور

۸۱۵۹۲۷۹۱-۶۴۲۵۸۸۸ ۸۱۵۹۲۷۹۱-۶۴۲۵۸۸۹ ۸۱۵۹۲۷۹۱-۶۴۲۵۸۹۰ ۸۱۵۹۲۷۹۱-۶۴۲۵۸۹۱

اخبار مرتبط

نظرات

ناشناس

فکر می کنم عبارات در شعر این است: خدا گر زحکمت ببندد دری/ ز رحمت گشاید در دیگری).