امروز: پنج شنبه, ۹ فروردین , ۱۴۰۳
زمان انتشار : آوریل 22nd, 2014 4:04 | کد خبر : 3775 | چاپ این مطلب چاپ این مطلب

زير متكاي رخت خواب

سهراب آديگوزلي/آقا كمال در زير چراغ نفتي گردسوز بازهم به دفتر دويست برگي خود پرداخت.همه ي رديف ها را از نظر گذرانيد.جمع و تفريق نمود.بالاخره دستهايش را بهم ماليد.نگاهش را به نام تابس خانم دوخت.لبخندي زد.هنوز دفتر را در زير متكاي رخت خواب اش جا نداده بود كه پيرزن چشمهايش را گشود و گفت: پسرم هنوز نخوابيده اي ؟!! مگه ساعت را نمي بيني؟ نصف شب شده است.اونو چرا زير متكا گذاشته اي ؟! صدبار بهت گفته ام چيزي زير متكاي رخت خواب نگذار.ممكنه خواب هاي پريشان ببيني و …

آقاكمال خنده كوتاهي كرد.از جايش برخاست.پيشاني مادرش را بوسيد: ننه جان امشب عروس ات را يافتم.يعني پيش از آني كه مهلت سه ماهه ام تمام شود يافتم.البته در اين كار برادر كوچكم علي هم خيلي كمك دستم شد.

كمال مكث كوتاهي كرد و درحاليكه دفتر را مقابل پيرزن مي گرفت ادامه داد:اين دفتر يادته ؟! همان سه ماه پيش خريدم.همان روزي كه از خدمت سربازي ام ترخيص شدم.همان روزي كه اصرار كردي كه ازدواج كنم.اما من تصميم بكري داشتم.در واقع كار بسيار مهم صبوري مي طلبد.نبايد عجولانه دم به تله داد.

كمال در حاليكه بر اشتياق خود مي فزود، دفتر را درمقابل چشم پيرزن ورق زد: مي بيني ننه !! در اين دفتر شماره هاي افقي و عمودي فراواني تعريف كرده ام.سپس همه ي دختران اين آبادي پرجمعيت را در اين شماره ها رديف ساختم.بعد همه ي دختران دم بخت خويشان و آشنايان مان در دهات مختلف را به آن افزودم.رديف ها نزديك به دويست نفر را پوشش داد.البته قبل از هرچيز به ظاهر و زيبايي آنها نمره دادم.

كمال آب دهان خود را قورت داد ،باز رو به مادرش كرد: ننه جان شايد خيال كني كه نمره دادن به زيبايي دختران كار سهل و آساني است.ولي يقين بدان كه كار پرمشقتي بشمار مي رود. من در اين راه الگوي فراواني داشتم.همه ي اين الگوها را سركار استوار در پادگان يادمان داده بود.توقع داشتم كه با اين روش بيش از هشتاد درصد نفرات را رفوزه كنم و كارم را سبك تر سازم. اما لامصب هريك بنوعي زيبا وفريبا بودند.بسختي كمتر از بيست درصد را مردود نمودم.

آقاكمال نگاهش را به چهره مشتاق ننه اش متمركز كرده و ادامه داد: مرحله دوم نيز نفس گير شد.اينبار به اخلاق ومنش دخترها و اعضاي تك تك خانواده شان را تحقيق و نمره دادم. نوع برخوردشان باهمديگر. ميزان تعامل شان با همسايه ها و با مردم را زير ذره بين بردم. خواستم ببينم چقدر خوش حق وحساب هستند.چه مقدار به حلال و حرام مي انديشند.بلند نظرند.كوته نظرند.زحمت كش هستند.موفق اند و دهها الگوي ديگر مد نظرم بود.

كمال در رخت خواب اش دراز كشيد و سرش را به متكا گذاشت.او در حاليكه به مهتاب خيره شده بود ادامه داد: مي داني ننه !! آدم وقتي كه ازدواج مي كند تنها زن نمي گيرد. بلي پدرزن هم مي گيرد.مادرزن نيز همينطور.خواهرزن وبرادرزن هم خيلي مهم هستند. راستش من مي خوام يكصدسال عمر كنم. مي خوام زنم تا اون وقت منو برساند. همراهي و پشتيباني كند.يك وقت ديدي خودش ناخلف از آب در آمد.يا پسر و دختر ناخلفي برام بدنيا آورد و منو در ميانسالي دق مرگ نمودند. همان زمانيكه ديگه دستم از چوب افتاده راهي ام كردند و هيچكس هم ندانست كه كمال را زن و فرزندان بي مسئوليت اش ذره ذره كشتند و…

كمال آهي كشيد وباز لب به سخن گشود: خدا، سركار استوار را سلامت كند.مي گفت زوجين از نظر شخصيتي بايد نزديك بهم باشند.خانواده هايشان هم همينطور. مي گفت تاريخ در برگهاي خود خيلي از كشتارها را ثبت كرده است.از خونخواري هاي چنگيز مغول و تيمورلنگ نوشته اند. از ساير ديوانگان معروفي كه انسانها را به جنگ تحريك وتحريص نموده اند.آما در هيچ كتابي از زنان وشوهران معمولي و از پير وجوان عامي نوشته نشده كه چگونه با عناد وسركشي هاي مستمر مرگ هاي زود هنگام و پنهان خانوادگي آفريده اند و…

پيرزن سخن كمال را قطع كرد و با هيجان گفت: خدا نكنه كمال. انشااله با دختري حلال زاده ازدواج خواهي كرد و عاقبت بخير خواهي شد. اما بالاخره نگفتي كه اين دختر خوش شانس كيه و …

كمال لبخندي زد: آخ كه قربون ننه ام برم. بلي كمال ات به يك تحقيق صوري اكتفا نكرد. بلكه با اصولي كه قبلا آموزش ديده بودم به سه دختر رسيدم. زيور و كبري و تابس خانم هر سه به قله دفترم صعود كردند. البته زيور پريروز نامزد شد و نامش از ليست حذف گرديد. كبري را هم برادرش قدير مردود نمود. آخه امروز متوجه شدم كه قدير برخلاف شئونات خانواده اش يك مشكل ظاهرا كوچك دارد. بلي من نتوانستم از شوخي هاي بي مزه اش خصوصا از ناخنك هاي او به خوردني هاي بقالي ها و افراط هايش در اين باره چشم پوشي كنم و…

پيرزن همان فردا دست به كار شد.چيزي نگذشت كه آقا كمال رخت دامادي پوشيد وحيات اش به شيريني گرائيد. اما برخلاف انتظار آقا كمال اين وصلت تا يكصدسالگي عمرش نرسيد.بلكه همه شادكامي ها فقط دو دهه را بخود اختصاص داد و تابس خانم در چهل سالگي خود حين زايمان ناموفق كمال اش را تنها گذاشت.

مشهدي كمال از اين واقعه تلخ بشدت متاثر گرديد.تصميم گرفت باقي عمرش را بخاطر فرزندانش بگذراند.ولي در پنجاه سالگي اش با كوچ همه اولادش تنهاي تنها شد. اينبار اقربا بر پيشنهادشان اصرار نمودند. تا اينكه مشهدي علي وي را به تجديد فراش راضي ساخت.

بيچاره مشهدي كمال ديگر دفتر دويست برگي نداشت. ديگر نمي توانست صدها گزينه داشته باشد و دست به انتخاب بزند. بلكه موانع ومحدوديت هاي زيادي هم پشت سر نهاد.جستجوهاي سه ماهه بالاخره نتيجه داد و با مشهدي صغرا ازدواج كرد.يك ماه از وصلت ايندو بيوه نگذشت كه حادثه ميمون ديگري هم اتفاق افتاد.

آنروز صغرا خانم دست همسرش را گرفت و براي شركت در مراسم عروسي خواهرزاده اش به تبريز برد.مشهدي كمال از اين سفر بسيار روحيه گرفت. كبري خانم هم از ديدن كمال و خواهرش ممنون گرديد.صحبت ها تا نصف شب گل كرد.بالاخره رخت خواب كمال و قدير در يك اتاق چيده شد و هردو شوخي كنان بر رخت خود دراز كشيدند.

ساعت درست هفت صبح بود كه كمال بازهم بيدار شد.قدير حال پريشاني داشت. تا چشمش به كمال افتاد قيافه طلبكارانه بخود گرفت : عجب مردي هستي كمال ! عجب دامادي داريم! آي كيشي تو ناسلامتي چهارصد كيلومتر راه آمده اي. آنهم براي شركت در جشن عروسي. اما يك ريال در جيب نداري!! بلي من ترا به خواب دادم. بعد همه جيب هايت را گشتم. زير رخت خواب ات! ! وحتي كل اتاق راهم جستجو نمودم و…

مشهدي كمال دست به كيف پول اش برد. در حاليكه مي خنديد گفت: قديرجان ببخشيد كه جاي مطمئن تري غير از زير متكايت نيافتم.آخه ناخنك هاي آنزمان تان را هنوز فراموش نكرده ام. قدير سري تكان داد : بلي بايد حدس مي زدم كمال!!…براستي قدير چه چيزي را بايد حدس مي زد؟!! آيا او خواب هاي پريشان ديده بود ؟!

 

اخبار مرتبط

نظرات

علي احمدي

سلام خيلي عالي بود

كريمي

با سلام جناب آديگوزلي
اولين مطلب در هفته نامه ها دنبال مطلب شما هستيم. ممنون و متشكر و موفق باشيد.

ناشناس

افشین خاک نژاد
سلام استاد عزیز
مطلب تا ن مثل گذشته عالی وپرمحتوابود خسته نباشید