امروز: جمعه, ۱۰ فروردین , ۱۴۰۳
زمان انتشار : ژانویه 1st, 2014 9:54 | کد خبر : 2358 | چاپ این مطلب چاپ این مطلب

درس هایی از پیرزن

سهراب آدیگوزلی/وقتی که عزیزه خانم سفره را پهن کرد،پیرزن درست در مقابل یداله نشست.با یک دنیا عشق ومحبت به او نگریست.چیزی نگذشت که لب به سخن گشود:می دانی پسرم، یه عالمه دوستت دارم.از کودکی ات عادت کرده ام که وقتی غذا می خوری،نگاهت کنم.باهات حرف بزنم. بخدا دست خودم نیست.هرلحظه نگرانت هستم.می خوام هیچوقت عجله […]

4

سهراب آدیگوزلی/وقتی که عزیزه خانم سفره را پهن کرد،پیرزن درست در مقابل یداله نشست.با یک دنیا عشق ومحبت به او نگریست.چیزی نگذشت که لب به سخن گشود:می دانی پسرم، یه عالمه دوستت دارم.از کودکی ات عادت کرده ام که وقتی غذا می خوری،نگاهت کنم.باهات حرف بزنم. بخدا دست خودم نیست.هرلحظه نگرانت هستم.می خوام هیچوقت عجله نکنی.عجله کردن ممکنه انسان را از بعضی کارهایش باز دارد.اصلا همین صبحانه را هم باید با تامل خورد.سفارش می کنم موتور خود را هم بفروش.

پیرزن لحظه ای مکث کرد.در حالیکه قیافه فیلسوفانه بخود گرفته بود،ادامه داد:پسرم از قدیم وندیم گفته اند،هرکس سوار موتور میشه دیوانه است.هرکسی که بر ترک آن می نشینه از او هم دیوانه تره.

در این موقع عزیزه خانم خنده ی کوتاهی کرده و رو به پیرزن نمود:یعنی عباسقلی من که سوار ترک پدرش میشه دیوانه تره دیگه؟!

پیرزن چهره اش را درهم کشید و گفت:همه ی اهل این خانه فرزندان من هستند.اما روی سخن ام بیشتر با یداله ست.اون برادر نداره.با یتیمی بزرگش کرده ام.تنهاست.بی تاست.همیشه نگرانش بوده ام.اصلا می دانی چیه ؟ هر مخلوق تنها جای نگرانی دارد.چشم هم اگر تک بود در معرض خطر وبلا بود و…

یداله وقتی که شکر خدا را به جای آورد،از جای خود برخاست.لبخندی زد.مادرش را در آغوش گرفت.او را بوسید.بهش اطمینان داد.سپس موتورش را روشن نموده وبه اتفاق عباسقلی حرکت کردند.

یداله کارهای زیادی در شهر داشت.اگر به توصیه ی  مادر پیرش توجه می نمود از برخی کارهای خود عقب می ماند.به این خاطر همینکه عباسقلی را در جلوی مدرسه اش پیاده کرد با عجله به حرکت خود ادامه داد.

در این میان عباسقلی همچنان درفکر بود.به گفته های مادربزرگش می اندیشید.او می خواست بداند که میان واژه های مخلوق-تنهایی وخطر چه ارتباط منطقی وجود دارد.آیا مادربزرگش این حرفها را همینطوری سرهم کرده ویا راز ورمزی در آن نهفته است.

عباسقلی دلش می خواست همین سوال را در سر کلاس فلسفه مطرح کند،اما گنگ بودن ماهیت سوال او را از اینکار منصرف کرد.

چیزی نگذشت که درس کتاب ” آشنایی با فلسفه ” آغاز شد.آقای عابد مثل همیشه با لبخندی بر لب وارد کلاس گردید. پس از حضور وغیاب از جایش بر خاست.تکه گجی بدست گرفت و کلمه ی فلسفه را با خطی بسیار زیبا در تخته سیاه نگاشت.

طبق معمول به تعریف فلسفه پرداخت : بچه ها فلسفه از وجود بحث می کند.وجود از آن جهت که موجود است،نه از آن جهت که تعیین خاص دارد.سیاه است یا سفید،.بزرگ است یا کوچک و الی آخر.خوب امروز در ادامه ی بحث گذشته به نوع نگرش و دیدگاه اهل فلسفه و اهل عرفان می پردازم.

همانطوریکه گفته شد،عرفا از راه شهود قلبی به وجود باری تعالی رسیده اند.آنها فاعلیت خداوند در نظام هستی را هم فاعلیت بالحب معرفی می کنند.به عقیده ی اهل عرفان همه ی کارهای خداوند در متن هستی بر اساس محبت است.در نگاه عارف منظومه شمسی کرات مرده و بی احساس نیستند.خورشید شمعی است که در سوز عشق می گدازد وکرات دیگر این منظومه،پروانه های شیدایی هستند که در گرد این شمع به طواف مشغولند.

عارف،جازبه زمین وخورشید را جازبه محبت میداند وبه هر کجای جهان آفرینش که نظر می کند تابلویی از عشق و محبت می بیند.پس می بینیم که اهل عرفان در دیدگاه خود نسبت به خداوند و جهان هستی بر شهود قلبی تکیه داشته و بر آن اصرار می ورزند.اما فلاسفه در نگرش خود اغلب به استدلال عقلی هم روی می آورند.آنها با تمسک به قانون علیت ثابت می کنند که خداوند واجب الوجود بلذات است.یعنی هم وجود دارد و هم یکتاست و نظام هستی به امر خداوند بر محور عدالت برپا گردیده است.

آقای عابد مکثی کرد و ادامه داد:ما در این جلسه از صفات خداوند بحث خواهیم کرد.ولی  بیاد داشته باشید که ورود به این حوزه فقط مختص به فلاسفه و عرفا و متکلمین نیست.عوام هم به نوعی با آن درگیرند.یک کودک دبستانی هم سوالات فراوانی مطرح می کند.

مثلا خداوند چرا یکتاست.دقیقا در کجا زندگی می کند.چرا قوم و اقربا ندارد.واز این قبیل سوال ها که وسعت درک عقلی او…عباسقلی وقتی که از مدرسه بیرون آمد،همچنان به درس فلسفه می اندیشید.در داخل ماشین و تا خود روستا نیز همچنان گفته های آقای عابد را حلاجی می کرد.

ناگهان از دیدن جمییت بسیار در حیاط خانه شان شوکه شد.خوشبختانه  پدرش از تصادف جان سالم به در برده بود.فقط چند خراش کوچک داشت.مادر بزرگ همچنان به حاضرین توضیح می داد.او انگشت اشاره خود را چنان به دوران می آورد،که شخص آقای عابد در ذهن عباسقلی تداعی می یافت.

اما پیرزن بغض داشت.حرف هایش را با احساسات مخصوصی بیان می نمود :آری همه می دانید که یداله من برادر ندارد.تنهاست .سالها نگرانش بودم.همیشه سفارش می کردم.بهش می گفتم.پسرم بیشتر مواظب خود باش.من با تنها نامیدن پسرم نمی خواهم اونو حقیر جلوه کنم.تنهایی حقارت نیست.تنهایی یک مقام است.مقامی بسیار بزرگ.مخلوقات نمی توانند چنین مقامی را حمل کنند.چون زیر این مقام له می شوند.از بین می روند.یداله ی من هم نبایستی چنین مقامی را حمل می کرد.چون…

ناگهان بغض پیرزن ترکید.او در حالی که به شدت می گریست ادامه داد:چون تنهایی فقط و فقط در شان خداوند آمده است. آیا مادر بزرگ هم  به پهنای دل و وسعت عقل خویش وارد حوزه درس فلسفه ومتافیزیک شده بود ؟

اخبار مرتبط

نظرات

اسلامی

با سلام و تشکر از سایت زیبا و جامع تان
سلام بر سهراب عزیز و قلم و نوشته های زیبایش
استاد ارجمند و دوست نازنین امیدوارم همیشه ایام اندیشه هایتان سبز،قلمتان روان و احساستان مثل همیشه زلال و پاک باد .
روز قلم را بر شما عزیز اهل قلم و تمامی دوستان گرامی و اهل ذوق واندیشه ام در پارس آباد صمیمانه تبریک میگویم و برایتان قلمهایی که چراغ راه قدمهای جامعه باشد آرزومندم.
با نهایت احترام و تواضع ابراهیم اسلامی