- پایگاه خبری تحلیلی مغانه آنلاین - http://moghanehonline.ir -

آن كاروان به حر بن رياحي اقتدا كرد

sohrsb

سهراب آدیگوزلی/جواد از كودكي عاشق بود. بي صبرانه انتظار مي كشيد. هنوز محرم نشده ،بقچه اش را باز مي كرد. لباس سياه بلندش را در مي آورد.آنرا با دست خود مي شست.اتو مي كرد.گلاب مي زد. بر تن كه مي نمود، لرزه بر اندامش مي افتاد.

وقتي كه زنجير مي زد تمام حواس اش به نوحه خوان بود. روحش در كربلا سير مي كرد و در مصيبت حضرت ابا عبداله الحسين (ع) به شدت اشگ مي ريخت.

عشق به سالار شهيدان از يكسو و چهره ي نوراني و صداي دل انگيزش از سوي ديگر دست به دست هم داد تا پايش به مراسم شبيه خواني هم كشيده شود.

اولين كارش را در شانزده سالگي شروع كرد. آن سال نقش حر بن بني رياح را بازي نمود.آنقدر خوب درخشيد كه سال بعد هم به او رجوع كردند. و اين نقش را بيست سال  متوالي ادامه داد.

جواد در كارش چنان استاد شده بود كه ديگر در شبهاي تمرين شركت نمي كرد.چون ازبر بود،دفترچه مكالمه را هم بدست نمي گرفت.چندبار تكليف كردند تا نقش حربن بني رياح را به ديگري واگذار كرده و منبعد نقش حضرت عباس (ع) را بازي نمايد. قبول نكرد.عقيده داشت در نقش پيشمرگ حضرت عباس (ع) باشد راحت تر است.

او مي گفت بازي طولاني مدت ام در اين نقش باعث گرديد تا در مورد كل زندگي اين سردار آزاده كنجكاو شوم.

آري جواد مي خواست  بداند كه حر بن رياحي در چه سالي و در كدام شهر و باديه اي به دنيا آمده است.از دامن كدام بانويي شير خورده است.كودكي و نوجواني خود را چگونه گذرانيده است.پدر و پدر بزرگ اش در زمان بعثت و هجرت پيامبر اكرم (ص) چه نقشي ايفا كرده اند.در جريان سقيفه كدام سوي ماجرا بوده اند و حيات خود را در زمان خلفاي ثلاثه چگونه سپري نموده اند.

او در اين مورد چندين كتاب مطالعه كرد. اما چيزي از سوابق حر در جمل و صفين و نهروان نيافت.

در همه ي كتابهاي كه او خوانده بود، حر زماني به قلم مي آمد كه كاروان حضرت امام حسين (ع) از سرزمين حجاز وارد قلمرو عراق مي شد ، و حر با قشون تحت امرش راه را بر آن حضرت و كاروان اش مي بست

جواد علاقه خاصي به سخن گفتن در مورد شخصيت حر داشت.هميشه مي گفت كاري كه حر بن رياحي در كربلا كرد،يك درس بزرگ و سر آغاز مكتب توابين بود.

يعني آن سردار قبل از عاشورا يك فرمانده طاغوتي به شمار مي رفت كه امام و قافله اش را به كربلا كشانيد. اما نادم و پشيمان شد و از قعر ذلت به اوج عزت صعود كرد.

جواد تاكيد مي نمود كه توبه بايد در اولين فرصت باشد.چنانكه اگر حر چند ساعت تاخير ميكرد،ديگر توبه اش چاره ساز نبود و او ديگر آزاده نبود.

جواد پيوسته آرزوي زيارت كربلا داشت.وقتي كه به كربلا قدم گذاشت هنوز باور نمي كرد.مي ترسيد بودن او در اين سرزمين مقدس يك خواب و رويا باشد.

براي زيارت مرقد حضرت امام بسيار عجله مي كرد. روحاني آبادي دست به شانه ي او گذاشت و آداب زيارت را يادآوري نمود.به او فهماند كه قبل از وارد شدن به مرقد حضرت امام (ع) بايد وارد مرقد  حضرت عباس (ع) شد و پس از زيارت و كسب اجازه از آن سردار علمدار به زيارت مرقد امام نايل گرديد.

جواد از زيارت مرقد علمدار و حضرت امام سير نمي شد.با چشم گريان خارج گرديد.

كاروان به سوي مرقد حضرت حر به راه افتادند.او از شنيدن نام حضرت حر سر از پا نمي شناخت.بيست سال شبيه خواني خود را از نظر گذرانيد.همچنان كه قدم بر مي داشت.چشم بر اطراف دوخت.آري او اكنون در نقطه اي قدم بر مي داشت كه حضرت حر در آن نقطه رجز خوانده بود.

احساسات تمام وجودش را در بر گرفت.بياد رجز هاي مكالمه ي خود افتاد.و مشغول زمزمه شد. در اين موقع باز روحاني كاروان به او نزديگ گرديد.

: جواد خيلي هيجان زده هستي و…جواد آهي كشيد و گفت : حاج آقا عرض كردم كه بيست سال نقش حر را بازي كرده ام.اما صد سال هم به اين نقش ادامه دهم باز هيچوقت به مقام و منزلت آن بزرگوار نمي رسم.كاش در آن عصر زندگي مي كرديم و ..

حاج آقا حرف جواد را قطع كرد : نه همسفر. بتو قول مي دهم كه در هيچ عصري باب آزاده بودن براي انسانها مسدود نشده است.

جواد متعجب گرديد.حاج آقا ادامه داد : ببين عزيزم،هركس فرمان خدا و پيامبر و اهل بيت را به انجام رساند ، قدم در راه حريت گذاشته است.هر كس در اين راه شتاب بيشتري بگيرد در واقع با همان شتاب به سوي قله هاي  كمال نزديك تر مي شود.

حاج آقا بازهم ادامه داد.سخن اش را با مثال هاي متنوعي آراست.جواد به فكر فرو رفت.اعمال خود را از نظر گذرانيد.احساس كرد با همه ي عشق و ارادتي كه به حضرت اباعبداله الحسين دارد هنوز در بعضي از مسائل عقب است.بايد نماز خود را اول وقت بخواند.بايد با خانواده اش و ساير مردم مهربان تر از اينها باشد…آري بايد در حل بعضي از كاستي هاي خود توبه كند.

او با اين افگار وارد حرم مطهر حضرت حر شد.به حضرت حر اقتدا كرد.زانوي خود را بر زمين گذاشت . در حاليكه سينه خيز حركت مي نمود به خواندن قسمتي از مكالمه ي التوبه توبه ي عاشورايي نقش خود پرداخت.

اي مهر آسمانيم

عرشه چيخوب فغانيم

قؤي باشوا دولانيم

 آقا التوبه توبه

اي زبده ي ناس

وار سندن بير التماس

آقا سنه دخيلم عباس

آقا التوبه توبه

سرگشته ي فراقم

مجنون اشتياقم

من اكبره قوناقم

آقا التوبه توبه

جواد همچنان كه سينه خيز مي گفت و مي گريست احساس كرد همه زوار سينه زنان اشعار او را تكرار مي كنند و به دور مرقد حضرت حر(ع) مي چرخند.

آري براستي آن دم همه ي زوار كاروان به حضرت حر(ع) اقتدا كرده بودند.

 

1 Comment (Open | Close)

1 Comment To "آن كاروان به حر بن رياحي اقتدا كرد"

#1 Comment By حسینی On 2014/06/06 @ 3:45 ب.ظ

با سلام. ممنون و متشکر